بسم تعالی
فلفل نبین چه ریزه
پادشاهی چند پسر داشت،یکی از پسرانش، قد کوتاه و بد قیافه بود ولی پسران دیگرش قد بلند و خوش چهره بودند. از این دو، آن شاه به این پسرش به حقارت می نگریست و او را تحقیر می کرد و تحویل نمی گرفت.
پسر از حرکات پدرش دریافت که راز کم اعتنایی پدر،نسبت به او چیست؟
نزد پدر رفت و گفت:((ای پدر! کوتاه قد خرد مند،بهتر از بلند قامت نادان است که گفته- اند:(گوسفند نظیف است و فیل کثیف و کوتاه ترین کوهروی کره ی زمین کوه طور است و همین کوه در پیشگاه خدا ارجمند ترین کوه هاست.) ))
شاه از سخن این پسر شادمان شد که گفته اند:
تامرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد
هر بیشه گمان مبر که خالی است شاید که پلنگ خفته باشد
از قضای روزگار، دشمنان شاه، به کورش حمله کردند،همین پسر سوار بر اسب شد و به میدان تاخت و چند نفر از شجاعان دشمن را کشت در حالی که پسران دیگر شاه، در عیش و نوش به سر بردند.
این پسر بعد از جنگ آمد و گفت:
ای که شخص منت حقیر نمود تا درشتی هنر نپنداری
اسب لاغر میان به کار آید روز میدان نه گاه پرواری
پایان
نظرات شما عزیزان: