کشکولک
وبلاگی برای همه

دانشجویی به استادش گفت:
 استاد! اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم و تا وقتی خدا را نبینم او را عبادت نمی کنم.

  استاد به انتهای کلاس رفت و به آن دانشجو گفت: آیا مرا می بینی؟

 دانشجو پاسخ داد: نه استاد! وقتی پشت من به شما باشد مسلما شما را نمی بینم.

 استاد کنار او رفت و نگاهی به او کرد و گفت: تا وقتی به خدا پشت کرده باشی او را نخواهی دید!


نوشته شده در تاريخ برچسب:دانلود,داستان,قصه,شناخت,خدا, توسط 000

بسم تعالی

فلفل نبین چه ریزه

پادشاهی چند پسر داشت،یکی از پسرانش، قد کوتاه و بد قیافه بود ولی پسران دیگرش قد بلند و خوش چهره بودند...



ادامه مطلب...

نوشته شده در تاريخ برچسب:داستان,قصه,, توسط 000

بسم تعالی

مدیر به منشی میگه برای یه هفته باید بریم مسافرت کارهات رو روبراه کن
منشی زنگ میزنه به شوهرش میگه: من باید با رئیسم برم سفر کاری, کارهات رو روبراه کن
شوهره زنگ میزنه به دوست دخترش, میگه: زنم یه هفته میره ماموریت کارهات رو روبراه کن....



ادامه مطلب...

نوشته شده در تاريخ برچسب:داستان,قصه,جک,لطیفه,, توسط 000

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد